در طراحی لباس احسان حدادی از کاراکتر «رستم» ایده گرفتم
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۱۶۱۲۸۰
طراح لباس احسان حدادی در بازی های آسیایی با بیان این که در طراحی لباس این قهرمان از «رستم» ایده گرفته، گفت: می خواستم تصویر پهلوان ایرانی در فراز و فرود تاریخی را روی لباس بازسازی کنم.
زهره کاظمی، طراح لباس احسان حدادی قهرمان رشته پرتاب دیسک بازی های آسیایی جاکارتا درباره ایده طراحی لباس این ورزشکار به خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان گفت: هدف ما این بود که برای این لباس یک الگوی کاملا ایرانی طراحی کنیم، به همین دلیل از کاراکتر «رستم» پهلوان ایرانی به عنوان یک نماد استفاده کردیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی ادامه داد: در ابتدا قرار بود تصویر «گودرز» موضوع طراحی باشد؛ چراکه کار گودرز بسیار شبیه به پرتاب دیسک احسان حدادی است. گودرز نیز یک گوی به نام منجبیق را پرتاب می کرد. در این لباس در کنار تصویر رستم شعر «جهان آفرین تا جهان آفرید/ سواری چو رستم نیامد پدید» را آوردیم. البته حدادی تاکید داشت شعر «چو ایران نباشد تن من مباد» روی لباس باشد که ما آن را روی گرمکن طراحی کردیم که متاسفانه بازی های آسیایی در زمان مناسب به دست او نرسید.
این طراح لباس درباره ایده ترکیب نقش رستم و پرچم ایران روی پیراهن گفت: ایده اصلی ما این بود که روی پیراهن ورزشکار پرچم ایران و تصویر رستم با فراز و فرودهای تاریخی باشد؛ به همین خاطر پرچم را به صورت صاف و یکدست طراحی نکردیم، بلکه به صورت قطعات و مثلث های کوچک و بزرگ که نمادی از ملت ایران است، طراحی کردیم تا پشتوانه ای برای قهرمان ملی ما باشد.
وی درباره تجربه طراحی لباس برای دیگر ورزشکاران ایرانی گفت: پیش از این نیز برای احسان حدادی لباس طراحی کرده بودم اما برای ورزشکاران دیگر طراحی نکردم. طرح های من بیشتر برای بازیگران سینما بوده است.
کاظمی در پایان درباره دعوت به همکاری از سوی وزارت ورزش برای طراحی لباس ورزشکاران اظهار کرد: حدادی شخصا به من پیشنهاد طراحی لباس داد و وزارت ورزش تاکنون در این زمینه درخواستی نداشته است.
پایان پیام/32منبع: شبستان
کلیدواژه: اربعین حسینی اربعین پیاده روی اربعین کانون های مساجد کانون های فرهنگی هنری مساجد علمدار کربلا مرز مهران سازمان اوقاف و امور خیریه موکب مقام معظم رهبری رستم احسان حدادی زهره کاظمی طراح لباس پشتوانه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۱۶۱۲۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119